غم درآمد ز درم چون ز برم یار برفت


عیش و نوش و طربم، جمله به یکبار برفت

بنوشتم چو ز بی مهریت ای مه، شرحی


آتش افتاد به لوح و، قلم از کار برفت

خواست نرگس که به چشم تو کند همچشمی


نتوانست، سر افکنده و بیمار برفت

مگر از روی تو، بلبل سخنی گفت به گل


که بزد چاک گریبان و، ز گلزار برفت؟

چهره زرد من، از هجر رخت گلگون شد


بسکه خون دلم از دیده به رخسار برفت